اولین مهدی در نزد مسلمانان
اين انسان تمام كيست؟...از كجا ظهور خواهد كرد و از كدام سرزمين پيدايش مي شود و رستاخيزش كي خواهد بود؟ از سرزمين وجود هر انساني كه دغدغه نجات دارد؟ يا از فلان شهر و فلان آبادي؟
-------------------------------
هنوز از واقعه ي عاشورا يكي دوسالي نگذشته بود كه ترديدها بالا گرفت، مشروعيت نظام اسلامي كه امويها متولي آن بودند با چالشي جدي مواجه شد. يزيد هم كه اميرالمومنين زمانه لقب گرفته بود سه سال بعد از واقعه عاشورا نقاب خاك به چهره كشيد. اختلاف حتي در خاندان امويان هم بالا گرفت همين بود كه برخي ماجراجويان عرب به سوداي حكومت و امارت، به جدال با خلافت امويان پرداختند. اما از آنجا كه خود نيز مشروعيت نداشتند مدام در جستجوي چهرههاي مشروع و موجه بودند تا به عنوان نمايندگي از آنان، از مردم بيعت گيرند. مشخصترين اين كسان مختار ثقفي بود كه محمد حنفيه را با عنوان «مهدي» مراد و امام خويش خواند. احتمالا اين اولين بار بود كه در تاريخ مسلمين واژهي «مهدي» طرح و عنوان شد. واژهاي مناسب با نياز جامعهاي سردرگم.
اما محمد كه برادر ناتني امام حسين بود انگار رغبت چنداني به مهدي شدن نداشت. از گزارش تاريخ چنين بر ميآيد كه او فرهيختهتر از آن بود كه دل به اين سودا بسپارد و نيز اين هوشمندي را داشت كه مختار سر آن دارد تا به نام او، خودش را به امارت و فرمانروايي برساند. همين بود كه در پاسخ نامههاي مختار و اصرار او نوشت:
«دانستم آنچه گفته بودي، لاكن من اگر اين كار خواستمي، يار بسيار يافتمي. من دست از اين باز داشتم و چشم همي دارم كه تو هم طاعت خداي نگاه داري..»
طبري در ادامهي مينويسد:
«رسول جواب آن نامه باز آورد، چون به كوفه درآمد مردمان همه بر مختار گرد آمدند تا جواب نامه بشنوند، مختار نتوانست نامه برنخواند، و چون برخواند گفت: سخن امام چنين بود، امام جز اطاعت نفرمايد و امام هرچيزي جدا جدا نفرمايد، سخن امام مجمل بود و تفسير آن، ما دانيم»
شايد بيآنكه محمد حنفيه خبر داشته باشد برخي كرامات و معجزات هم، از سوي مختار و اعوان و انصارش به محمد نسبت داده شد.
مختار بهانهي ديگري هم پيدا كرده بود تا بهآن بهانه مردم را گرد خويش فراهم آورد، آنهم انتقام خون حسين بود. در اين روزگار قبايل عرب در كوفه و آباديهاي اطراف تازه به ندامت افتاده بودند كه چرا حسينابن علي را ياري نكرده بودند. همين بود كه مختار گروه خود را به نام «يالثاراتالحسين»(يا آل ثارات الحسين) نام نهاد و بسياري از وفاداران به حكومت امويان را وهركس را كه گمان همكاري با سپاه ابن زياد و شركت در واقعهي كربلا داشت از دم تيغ يالثارات گذراندند و بسا مخالفين را، به اين گونه امارت كوفه را يكچند از آن خود كرد.
هنوز ترفندهاي ديگري هم براي بقاي امارت بود از آن جمله داستان آن كرسي كه مختار مدعي شد از پيامبر برجاي مانده و او توانسته آن را دو باره پيدا كند. از آن پس به هنگام نماز كرسي را به مصلي ميآوردند و مردم بر آن بوسه ميدادند و آن را چون مقام ابراهيم كه در مسجدالحرام است ميشمردند. گاهي در نبردها نيز آن كرسي را پيشاپيش سپاه ميآوردند تا همچون تابوت عهد در ميان بنياسرائيل موجب اطمينان قلبي سپاهيان شود:
«مختار گفت اين آن كرسي است كه چون به پيامبر وحي آمدي براين كرسي تكيه كردي و از پس وي علي را وصيت كرد و از پس علي به حسن افتاد و از آنجا غايب شد و به دست كسان افتاد و اكنون من بهجاي آوردم»
فرمانروايي مختار در كوفه به ساليان هم نكشيد و كشته شد، اما از پس مرگ او فرقهي مختاريه كه آن را كيسانيه هم ميگفتند، همچنان در انتظار ظهور مهدي بودند، يعني به انتظار ظهور محمد حنفيه. همين بود كه حتي پس از فوت محمد حنفيه، بخشي از فرقه كيسانيه مرگ او را باور نكردند و مدعي شدند كه او مهدي است و نمرده اما معلوم نيست در كجاست و بيشتر اين گمانه را داشتند كه در كوه رضوي(رضوا) مقام گزيده است تا هنگام ظهورش فرا رسد. اشعار باقي مانده از شاعراني در آن روزگار نشان ميدهد كه حتي پس از گذشت حدود هفتاد سال از مرگ محمد حنفيه، اين فرقه با اشتياق بيشتري به انتظار ظهور اوست. اين اشتياق را در پارهاي از شعرهاي سيد حميري كه مسعودي نقل كرده ميتوان ديد :
«به وصي بگو، جانم فدايت، در كوه مقام گزيدهاي، هفتاد سال غيبت تو براي دوستارانت كه تو را امام خود ميدانند بسي مايه خسران شده است..»
«اي درهي رضوا، چرا آنكه در تو هست و ما از شوق او قرين جنون شدهايم، ديده نميشود؟ اي پسر پيامبر كه زندهاي و روزي ميخوري، انتظار تا كجا و تاچند و تا چه وقت؟»[1]
بعدها فرقهي كيسانيه به دليل انشعابات تازه، نامهاي متعدد و تازهاي پيدا كرد. اما در همهي اين فرقهها و نامهاي گوناگون، در مفهوم انتظارشان نوعي اعتراض به حكومت رسمي امويان و سپس عباسيان نهفته بود. شايد به همين جهت بوده باشد كه منصور خليفهي عباسي، فرزند خود را «مهدي» نام نهاد تا شايد وقتي فرزندش به خلافت رسيد همان نامي را داشته باشد كه در واگويهها و سرودهاي شورمندانهي منتظران مهدي به تكرار آمده بود.
با اين همه باز هم انتظار ظهور «مهدي» يا انتظار ظهور «انسان تمام»، پايان نگرفت، چه در ميان خواص و چه در ميان مردم تهيدست و گرفتار، و در هر گروهي مدام در ساحتي تازه و با رويكردي متفاوت بازخواني شد و ميشود. و در اين ميانه بسا فرصت طلباني كه در غيبت انسان تمام، به حيله ها و نيرنگ ها مردم را فريفتند، مي فريبند، كه روياي او در سر دارند و از سوي او فرمان دارند كه چنين و چنان كنند.
تاريخ نحلههاي ديني ديگر هم، اعم از تاريخ ديني يهود، مسيحيت و زرتشتيان، اين گرايش و اين بازخواني مدام را شاهد است. همچنين كسان بسياري در تاريخ همين ملتها خود را مهدي خواندند، يا لااقل اين گونه پنداشتند كه واقعا مهدي هستند و بايد ظهور كنند تا ملت خويش را نجات دهند. اما بازهم تاريخ شاهد است كه هيچگاه ظهور اين همه مهدي به آن ايدهي جهاني صلح و عدالت منجر نشد و همهي اين ظهورها و قيامها در موج خون فرونشست.
اكنون شايد بتوانم اين پرسش را مطرح كنم كه آيا منشاء اين اعتقاد، واقعهاي تاريخي است يا آن گونه كه در مضامين عرفاني ما آمده، واقعهاي رواني است كه از لايههاي پنهان و ناخودآگاه هر آدمي نشأت ميگيرد و ربط چنداني هم به زمان تاريخي ندارد؟ به تعبير ديگر، آيا «مهدي» يا «منجي» صرفا شخصي عيني و بيروني و مقيد به زمان و مكان خاصي است؟ يا دغدغه اي جدي در ناخودآگاه هر انساني براي به ثمر رسانيدن و به تماميت رسيدن خويش و جامعه هست؟ يا به تعبيري، «انسان تمام»ايده اي ازلي در وجود خودم هست كه هنوز در ما انسان هاي كنوني تحقق پيدا نكرده و در غيبت است و هنگامي كه متوجه اين دغدغه ي بزرگ نباشيم، يا شايستگي رشد را در خويش پيدا نكنيم، با نوعي فراكني جمعي، مصداقي عيني و بيروني يا تاريخي به جاي آن گوهر دروني جستجو مي كنيم و منجي خويش را كه از فرايند فرديت خود بايد ظهور كند، در اين فرافكني به نقشي بيروني، و غير از خود تقليل ميدهيم. مدام در غيبت انسان تمام هستيم، به انتظار عدالت، آزادي، و هر نوع رابطه ي انساني بهتر ميان انسان ها، اما نمي دانيم اين انسان تمام از كجا ظهور خواهد كرد و از كدام سرزمين پيدايش مي شود و رستاخيزش كي خواهد بود. از سرزمين وجود هر انساني كه دغدغه نجات دارد؟ يا از فلان شهر و فلان آبادي؟ .طرح اين نكته البته مجالي ديگرمي طلبد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - بخشي از اين سرودهها عينا در آنچه امروز به عنوان دعاي ندبه ميشناسيم آمده است.
*******************************
نام برخي نوشته هاي مرتبط با اين مقاله كه قبلا نوشته بودم در اينجا آورده ام مي توانيد با كليك كردن روي هركدام از نام هاي زير اصل مقاله را ببينيد:
به انتظار فصلي ديگر (يادداشت هاي كوتاه)
زندگي را نامي ديگر پيدا كن (يادداشت هاي كوتاه)